ا
ین روزهاباز دانیال رفت ماموریت. به همه می گم عادت کردم ولی خودم می دونم که دروغ می گم. وقتی نیستش گیجم. شب وروزم قاطی می شه. میون ساعت ها و روزها گم می شم. نمی دونم چند ساعت از شبانه روز گذشته و کارهای عادی هر ساعت رو فراموش می کنم.
دو هفته پیش که رفت ماموریت باهاش رفتم. البته شهرستان گنبد رفتیم و دو شب تفریح و جنگل خوابی و دریای شهرهای اطراف و... خیلی خوب بود. گنبد هم شهر زیبا و مدرنی بود. لااقل ظاهر مردم و مغازه هاش از خیلی از شهرها حتی کرمانشاه بهتر بود. اگه مجبور به گنبد رفتن باشیم ناراضی نیستم به شرطی که نخوایم رفت و آمد کنیم. از طرفی حالا که خونه دار شدیم کلی برنامه دارم اینجا ولی هر جا دانیال باشه رو به خونه ای که تنها توش باشم رو ترجیح می دم.
نقره بازمدیشب ساعت 11 و نیم شام درست کردم! بیشتر دو روز گذشته رو به فیلم دیدن و پای کامپیوتر گذروندم.
دوست دارم فیلم و کتاب های قدیمی رو مرور کنم. به قول نقره : آدم خاطره بازی هستم :)
دو تا فیلم آخری مخملباف رو دوباره دیدم. س.ک.س و فلسفه رو دوست دارم. گوش وچشم رو نوازش می ده. فیلم های بهمن قبادی رو برای چندمین بار گذاشتم. با دیدن لاک پشت ها هنوز گریه ام می گیره. نیوه مانگ و زمانی برای مستی اسب ها رو هم دوست دارم ولی گفتم که محبوبم لاک پشتهاست.
آبی، سفید و قرمز هم نصف روزم رو پر کرد. پریشب هم با سینما پارادیزو تا 2 نیمه شب بیدار بودم. آخرش رو با آخر روزی روزگاری امریکا قاطی کرده بودم، خوشحال شدم که خوب تموم شد!
اگه خجالت نمی کشیدم شب یلدا، بوتیک، بیمار انگلیسی، ریدر، برباد رفته و کارامل رو دوباره می دیدم ولی تجربه دیدن هزار باره ربکا باعث شد با شرم این فیلم هایی که گفتم رو کنار بگذارم.
یه فیلم جدید هم 12 دیشب با شام خوردن دیدم که غذا و خواب رو حرامم کرد. فیلم آستیگماتا ترسناک بود و مناسب تنهایی و اون ساعت نبودش.
از دیدن سریال نردبام آسمان هم لذت می برم. البته از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان از صدای جمشید خیلی خوشم اومده! هنرپیشه اش کیه؟ توی هیچ سریال دیگه ندیده بودمش.
دیگه دیگه... آها! این سیستم عامل ابونتو عجب باحاله. روی لب تاب یه سی دی اش رو داده بودن ولی تا حالا نصب نکرده بودم. گرافیک، امنیت و بازی هاش جذبم کرده. می گن مثل لینوکس هستش ولی من لینوکس ندیدم که بدونم!
گودر هم شب و روزم شده و هوم پیج ام!
کتاب هم باز بیوتن رو خوندم. ولی مثل پارسال تا 50 صفحه اول جذبش شدم و بعد دلم رو زد. کلیدر رو هم نمی دونم چرا نمی تونم شروع کنم. 20 صفحه اش رو از وقتی خریدمش خوندم.
خواهر شوهر می شویمهمه اینها رو گفتم که نگرانی اصلی ام رو نگم. داداشم داره ازدواج می کنه. به درخواست خودش مامان یه دختر از خانواده خوب براش پیدا کرده و چند جلسه هم رو دیدن و همه چیز داره عالی پیش می ره. احتمالا عید فطر نامزد می شن.
نگرانم که خوب باشن با هم و مشکلی پیش نیاد. از طرفی با خودم هم مشکل دارم. نمی دونم به عنوان خواهر شوهر چطور رفتار کنم بهتر هست ( من خواهر شوهر ندارم که بدونم) و به علت کمبود دختر در کل خانواده ( خانواده پدری هیچی و خانواده مادرم 2 دختر دایی که چندین ساله ندیدمشون) عادت ندارم با دختری که فامیلم باشه روبرو بشم و به همین دلایل بسیار لوس شدم و تحمل ندارم یه دختر رو توی خونه مامانم ببینم.
علنا اعلام می کنم که نگران داداشم هستم و حسودی ام می شه که دختری به غیر از من توی خونه مامانم باشه. باید یه کمپین در حمایت از خواهر شوهرها تاسیس کنم.
پ.ن: به کار فکر می کنم. بدجور دلتنگ هیجانم. مخصوصا حالا که بیمه ها و بلوک مخابرات داره عرضه می شه. کاش توی یه کارگزاری کار می کردم.
پ.ن: از این به بعد میان تیتر در نوشته های بلند این وبلاگ استفاده می شه.