Lilypie Maternity tickers
گندم خانوم
 
چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۸
هایپر استار 1
از در که بیرون می ایم به خودم می گم: خوراک امروز وبلاگم جور شد. به صف عریض و طویل ماشین های پارک شده و ترافیک طول مسیر که نگاه بندازی می شه از این موضوع حتی یک گزارش اجتماعی خوب درآورد، چون هایپر استار پدیده جدیدی برای تهران و ایران محسوب می شه و امکانات این فروشگاه، نوع برخورد و طرز خرید کردن مردم باب جدیدی رو باز کرده.


اول آدرسش رو بگم: بلوار فردوس به سمت غرب، خیابان بهار جنوبی. در واقع ترافیک سنگین و موج جمعیتی که در حال رفت و برگشت هستن از بالای پل روگذر اتوبان نیمه ساز آسیا معلوم هست و به خوبی نبود تابلوی راهنما رو جبران می کنه. البته این اتوبان محل بسیار مناسبی برای پارک ماشین ها شده. این رو هم بگم که فروشگاه پارکینگ رایگان،شیک و بسیار بزرگی داره ولی جوابگوی مشتریان فراوان اش نیست.

ماشین رو جای دوری نسبت به در ورودی پارک کردیم. توی مسیر رسیدن به فروشگاه از دیدن چیزهایی که مردم خریده بودن کلی تعجب کردیم. یکی دو نفر نون دستش بود یک خانواده هم یک کیسه سیب زمینی خریده بودن که برق می زد و تر تمیز بود. اکثر مردمی هم که وارد و خارج می شدن تیپ زده بودن انگار که مهمونی می رن.

علامت سوالی که برام ایجاد شد هجوم جمعیت چند صد نفری به فروشگاهی بود که حتی یک تبلیغ در هیچ رسانه ای نداشت و بدون سایت اینترنتی و تنها با تبلیغ مستقیم مردم موفق به جذب مخاطب شده. اینجا بود که ایمان آوردم به این جمله که" بهترین و موفق ترین تبلیغ، تبلیغ چهره به چهره است."

از در اصلی که وارد شدیم تعدادی مغازه افتتاح نشده از برندهای معروف دیدیم مثل آدیداس و آرمانی و...

..........

ادامه دارد

پ.ن: ساعت برای سفر واقعا دیر شده. مجبورم دو بخشی و بدون ویرایش این پست رو بگذارم. یک هفته ای کرمانشاه هستم.


دیروز رفتیم هایپر استار . دارم راجع بهش مفصل می نویسم ولی به نظر می رسه که طولانی می شه.
خواستم بگم عازم ولایت هستیم که اگه خدا بخواد درمراسم بله برون داداش کوچیکه شرکت کنیم.
فعلن
دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸
1- تمام وبلاگ های بلاگفا و پرشین بلاگ برای من فیلتر شدن. وبلاگ من و ام اس هم همینطور و بسیاری از وبلاگ های بلاگ اسکای.
مشکل از سیستم من و یا از شرکتی است که ازش خدمات اینترنت گرفتم یا بقیه هم این مشکل رو دارن؟
2- زدم قالب وبلاگ رو داغون کردم. یه قالب جدید می خواستم بگذارم که نشد و این یکی رو هم خراب کردم.
شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۸
یک دعای خاص
می گه:« امشب دعا کنید برای چینی ها»
توجهم جلب می شه. از ذهنم می گذره:« بالاخره مسلمانان چین رو دارن می بینن.»
ولی ادامه می ده: « یک میلیارد بت پرست توی اون کشور هست، دعا کنید به راه راست هدایت شوند» !

به احتمال زیاد علت این دعای مخصوص به کارخانه اسنوای خودش که تحت لیسانس چین هست برمی گرده :)
جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۸



بهتر!
پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۸
مهربانو کجاست؟
یک وبلاگی بود به اسم " دل نوشته های یک مادر و برادر کوچکش"؛ کی یادش میاد؟
من همیشه دنبال می کردم زندگی مهربانو و عسلک رو ولی مدتی ازشون بی خبر بودم و حالا می بینم که وبلاگش رو حذف کرده.
متاسفانه هیچوقت براش کامنت نگذاشته بودم و احتمال می دم یه وبلاگ دیگه رفته باشه.
کی می دونه چرا و الان کجاست مهربانو؟

از صبح به فکرشون هستم.

پ.ن: عادت ندارم کامنت بنویسم ولی لیست وبلاگ هایی که می خونم واقعا زیاد ِ. از طرفی بعضی از وبلاگ ها رو دوست ندارم به گودرم اضافه کنم. چون دیدن قالب بعضی ها رو دوست دارم.
یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸
از هر دری سخنی
این روزها
باز دانیال رفت ماموریت. به همه می گم عادت کردم ولی خودم می دونم که دروغ می گم. وقتی نیستش گیجم. شب وروزم قاطی می شه. میون ساعت ها و روزها گم می شم. نمی دونم چند ساعت از شبانه روز گذشته و کارهای عادی هر ساعت رو فراموش می کنم.
دو هفته پیش که رفت ماموریت باهاش رفتم. البته شهرستان گنبد رفتیم و دو شب تفریح و جنگل خوابی و دریای شهرهای اطراف و... خیلی خوب بود. گنبد هم شهر زیبا و مدرنی بود. لااقل ظاهر مردم و مغازه هاش از خیلی از شهرها حتی کرمانشاه بهتر بود. اگه مجبور به گنبد رفتن باشیم ناراضی نیستم به شرطی که نخوایم رفت و آمد کنیم. از طرفی حالا که خونه دار شدیم کلی برنامه دارم اینجا ولی هر جا دانیال باشه رو به خونه ای که تنها توش باشم رو ترجیح می دم.

نقره بازم
دیشب ساعت 11 و نیم شام درست کردم! بیشتر دو روز گذشته رو به فیلم دیدن و پای کامپیوتر گذروندم.
دوست دارم فیلم و کتاب های قدیمی رو مرور کنم. به قول نقره : آدم خاطره بازی هستم :)
دو تا فیلم آخری مخملباف رو دوباره دیدم. س.ک.س و فلسفه رو دوست دارم. گوش وچشم رو نوازش می ده. فیلم های بهمن قبادی رو برای چندمین بار گذاشتم. با دیدن لاک پشت ها هنوز گریه ام می گیره. نیوه مانگ و زمانی برای مستی اسب ها رو هم دوست دارم ولی گفتم که محبوبم لاک پشتهاست.
آبی، سفید و قرمز هم نصف روزم رو پر کرد. پریشب هم با سینما پارادیزو تا 2 نیمه شب بیدار بودم. آخرش رو با آخر روزی روزگاری امریکا قاطی کرده بودم، خوشحال شدم که خوب تموم شد!
اگه خجالت نمی کشیدم شب یلدا، بوتیک، بیمار انگلیسی، ریدر، برباد رفته و کارامل رو دوباره می دیدم ولی تجربه دیدن هزار باره ربکا باعث شد با شرم این فیلم هایی که گفتم رو کنار بگذارم.
یه فیلم جدید هم 12 دیشب با شام خوردن دیدم که غذا و خواب رو حرامم کرد. فیلم آستیگماتا ترسناک بود و مناسب تنهایی و اون ساعت نبودش.
از دیدن سریال نردبام آسمان هم لذت می برم. البته از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان از صدای جمشید خیلی خوشم اومده! هنرپیشه اش کیه؟ توی هیچ سریال دیگه ندیده بودمش.
دیگه دیگه... آها! این سیستم عامل ابونتو عجب باحاله. روی لب تاب یه سی دی اش رو داده بودن ولی تا حالا نصب نکرده بودم. گرافیک، امنیت و بازی هاش جذبم کرده. می گن مثل لینوکس هستش ولی من لینوکس ندیدم که بدونم!
گودر هم شب و روزم شده و هوم پیج ام!
کتاب هم باز بیوتن رو خوندم. ولی مثل پارسال تا 50 صفحه اول جذبش شدم و بعد دلم رو زد. کلیدر رو هم نمی دونم چرا نمی تونم شروع کنم. 20 صفحه اش رو از وقتی خریدمش خوندم.


خواهر شوهر می شویم
همه اینها رو گفتم که نگرانی اصلی ام رو نگم. داداشم داره ازدواج می کنه. به درخواست خودش مامان یه دختر از خانواده خوب براش پیدا کرده و چند جلسه هم رو دیدن و همه چیز داره عالی پیش می ره. احتمالا عید فطر نامزد می شن.
نگرانم که خوب باشن با هم و مشکلی پیش نیاد. از طرفی با خودم هم مشکل دارم. نمی دونم به عنوان خواهر شوهر چطور رفتار کنم بهتر هست ( من خواهر شوهر ندارم که بدونم) و به علت کمبود دختر در کل خانواده ( خانواده پدری هیچی و خانواده مادرم 2 دختر دایی که چندین ساله ندیدمشون) عادت ندارم با دختری که فامیلم باشه روبرو بشم و به همین دلایل بسیار لوس شدم و تحمل ندارم یه دختر رو توی خونه مامانم ببینم.
علنا اعلام می کنم که نگران داداشم هستم و حسودی ام می شه که دختری به غیر از من توی خونه مامانم باشه. باید یه کمپین در حمایت از خواهر شوهرها تاسیس کنم.


پ.ن: به کار فکر می کنم. بدجور دلتنگ هیجانم. مخصوصا حالا که بیمه ها و بلوک مخابرات داره عرضه می شه. کاش توی یه کارگزاری کار می کردم.
پ.ن: از این به بعد میان تیتر در نوشته های بلند این وبلاگ استفاده می شه.
شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۸
بعد از سه سال
خدایا
هرچه دادی از کرم ات بوده و هر چه ندادی از حکمت ات.
................
باورم نمی شه که داریم خونه دار می شیم. دقیقا 3 ساله مستاجر هستیم. توی این سه سال هر لحظه آرزو کردم که خونه داشته باشیم. حالا همین خونه که توش هستیم رو داریم صاحب می شیم.
گرچه قرض زیادی تا چند سال به گردنمون می افته ولی بهتر از کرایه خونه دادن هستش.

خیلی خوشحالم.
دارم به طور جدی به تغییر دادن کابینت و چند تا چیز دیگه فکر می کنم و البته به بچه.
با این بیماری که درگیرش شدم باید در اولین فرصت بچه دار بشم. می دونم که همه چیز حل می شه.