1- می خواد شیر بخوره ولی سرش رو برگردونده. دستم رو می گذارم روی گونه اش تا آروم سرش رو بچرخونم در یه لحظه که متوجه نشدم چطور اتفاق افتاد لبهای گرم و مرطوبش رو چسبوند به دستم و شروع به مک زدن کرد.
انگار داشت دستم رو می بوسید. حال خوشی که اون لحظه داشتم رو با هیچ چیز عوض نمی کنم.
2- ظهر کنار خودم روی یه بالش بلندتر از مال خودش خوابوندمش. مست خواب شده و من هم دارم نگاهش می کنم و کم کم داره خوابم می بره. آروم آروم دست و پا می زنه و سرش رو طرف من می آره. از روی بالش خیلی آروم لیز می خوره و سر کوچولوش می اد بین پهلو و بازوم مثل جوجه هایی که زیر بال مامانشون می خوابن.
3- شیر خورده، پوشکش تازه عوض شده و شکم کوچولوش هم مشکلی نداره در ضمن مماخ کوچولوش هم تازه پاک شده. روی تخت ما داره پستونک می مکه و با لذت دست و پاهاش رو تکون می ده. کنارش نشستم و دارم نگاهش می کنم و قربون دست و پای بلوری اش می رم که پستونک از دهنش می افته.
می خواد با لب هاش پستونک رو که در دو سانتی اش هست بگیره ولی نمی تونه. تقلا می کنه و غر می زنه بارها و بارها تلاش می کنه پاهاش رو داره می چرخونه که هیکل کوچولوش جلو بره ولی نمی تونه. دست هاش رو می اره و خیلی ناشیانه به پستونک ضربه می زنه.پستونک بارها به لبش برخورد می کنه ولی نمی تونه بگیرش.
انگشت هام رو محکم به هم قلاب کردم تا جلوی خودم رو بگیرم و پستونک رو دهنش نگذارم. مادر شوهرم می اد و این تلاش رو می بینه هرچی می گم بگذارید خودش تلاش کنه دلشون نمی اد و پستونک رو دهن بچه می گذارن و می گن: به بچه دو ماهه که آموزش نمی دن.
چند دقیقه بعد دوباره همون ماجرا تکرار می شه. باز هم تلاش نافرجام داره شکل می گیره. سرش رو آروم از عقب هل می دم و لبهاش به پستونک می رسه و با رضایت خرخر می کنه و مک می زنه.
این طور مصداق واقعی ماهیگیری یاد دادن رو متوجه شدم.
دارم با آزمون و خطا مادر شدن رو یاد می گیرم و رایان هم داره زندگی کردن رو تجربه می کنه. برای هر دوی ما خیلی سخته ولی فوق العاده شیرین و زیباست.
پ.ن: انتظار ندارید که بقیه جریان زایمان رو بعد از دو ماه بیام بنویسم. مادر شدم و همین مهمه :)