Lilypie Maternity tickers
گندم خانوم
 
جمعه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۸
خاطره کودکی من
اول این رو ببینید. از آ ژیر قرمز گفته و کامنت هایی هم داره که تمام اون شب و روزها رو زنده می کنه .اما ماجرایی که یادم اومد و دلم می خواد بنویسم تا یادم نره مربوط به چند روز پیش است که با این مطلب یادم اومد.

ساعت حدود 12 نیمه شب بود و داشتیم از خونه دوستی برمی گشتیم. من توی خواب و بیداری بودم و با دانیال پشت چراغ قرمزی بودیم که ناگهان ماشینی از کنار ما با سرعت مافوق صوت رد شد و از چراغ قرمز عبور کرد.
گفتم: چه خبره؟ فکر کرده میگ سوار شده؟
دانیال با لحن آقا معلم ها گفت : چی؟ این که گفتی می دونی چیه؟
چند لحظه سکوت کردم.
از کلمه میگ سال ها استفاده نکرده بودم و مدت ها از وقتی که شنیده بودمش می گذشت. فقط یک خاطره خیلی دور و محو از این کلمه داشتم که واضح نبود و برام عجیب بود که به یادم اومد.
هواپیمایی که از زیرش دو ردیف آتش بیرون می زد با فاصله خیلی کمی از بالای پنجره ای که زیرش بودم رد شد. اینقدر نزدیک بود که خلبانش رو می تونستم ببینم ولی یادم می اومد که ارتفاع کمی که داشت نشانه سقوط نبود و همه گفتن که میگ بوده ولی من که می گفتم زیر هواپیما آتش دیدم کسی باور نمی کرد.

به شوهر شمال شرقی و جنگ ندیده ام جواب دادم: من می دونم. تو هم می دونی؟
شروع کرد به توضیح که میگ جنگنده بوده و چنین و چنان، با همون لحنی که اکثر مردها از بنز تعریف می کنند.
گفتم: من یکی اش رو دیدم ولی الان که فکرش رو می کنم نمی دونم چرا زیرش آتش بود.
و جواب شنیدم که به خاطر سرعت بسیار بالای میگ و قدرت بالای موتورش دود ازش به صورت آتش بیرون می زنه. ( البته فکر کنم که این رو گفت)
این هم از خاطرات زیبای کودکانه من!
..................................................

و اما از کودک درونم:)

خوب و خوش در حال رشد هست و این موضوع رو از لگد و حرکاتش که از اواسط هفته 15 شروع شده متوجه می شم.
وقتی که عطسه می زنم هرچقدر که سعی کنم آرام باشه و شکمم رو با دو دست محکم می گیرم ولی تکون شدیدی می خوره طفلکم. حالا هم که آلرژی ام شروع شده و تعداد عطسه ها داره بیشتر می شه.

دینگ دینگ دینگگ

سونو هم رفتیم ولی قطعی نگفت که جنسیتش چیه. 3 شنبه دوباره باید برم سونو و احتمال بسیار زیاد مشخص می شه.

این سونو های متعدد به خاطر همون مشکلی است که توی نوشته قبلی گفتم و دلیلش هم پائین بودن جفت هست که دکتر گفت با بزرگ شدن نی نی و با استراحت حل می شه.
چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۸
با اینها زمستون رو سر می کنم
1- یه روز و ساعت هایی هست که نشستی و غصه می خوری که همه دارن خونه تکونی می کنن و توی خونه من سگ و گربه می زنن و می رقصن. بعد می خوای تمیز کاری کنی که با همون ساعت اول کار نی نی اعتراضش رو با یه نشونه قهوه ای اعلام می کنه. بنابراین به دستور دکتر می شینی سرجات و می گی " گور بابای خونه تکونی. بچه ات رو بچسب".
بعد از این موضوع کسی خبر نداره.
یهو یکی از اقوام زنگ می زنه از راه کلی دور. میون حرف هاش خیلی جدی اونطور که واقعا باور کنی تعارف نمی کنه می گه: می خوام دو روزی بیام خونه تون برات خونه تکونی کنم. کارهای خودم تموم شد یاد تو افتادم.
اونوقت حس این که یکی هست که اون سر مملکت نشسته به خونه تو و این که نتونستی تمیزش کنی فکر کرده و جدی جدی می خواد بیاد کمک قلبت رو از شادی پر می کنه. اونقدر شاد می شی که به جای سگ و گربه ها دسته گل توی خونه می بینی.
اگر این فرد مهربون مادر شوهرت باشه که هزار برابر بیشتر برات ارزش داره.

2- با بی حوصلگی داری توی اینترنت می گردی. یادت می اد که مدت ها است یاهو مسنجر رو باز نکردی. کلی افلاین داری که از این میون یه نفر که تا حالا ندیدیش و به خاطر راهنمایی های همیشگی اش از سال ها قبل بابابزرگ خطابش می کنی برات پیغام گذاشته.
پیغامی که می دونی تا آخر روز شارژت کرده.
گفته: می خوام بهت هدیه بدم.
برو به فلان انتشارات زنگ بزن .
شماره تلفن هم اینه.
سی دی تربیت نوزاد فلان دکتر رو سفارش بده هزینه اش با من.

بابت این مهربونی و از همه مهمتر این که یه نفر که ندیدی اش و احتمالا نمی شناسی اش اینقدر به فکرت بوده قند توی دلت آب می شه.
........

و با این آدم های نازنین است که آخرین روزهای زمستون رو سر می کنم.

پ.ن: شنبه می ریم سونوگرافی. خدا کنه جنسیت بچه مون معلوم بشه.