Lilypie Maternity tickers
گندم خانوم
 
چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۸
با اینها زمستون رو سر می کنم
1- یه روز و ساعت هایی هست که نشستی و غصه می خوری که همه دارن خونه تکونی می کنن و توی خونه من سگ و گربه می زنن و می رقصن. بعد می خوای تمیز کاری کنی که با همون ساعت اول کار نی نی اعتراضش رو با یه نشونه قهوه ای اعلام می کنه. بنابراین به دستور دکتر می شینی سرجات و می گی " گور بابای خونه تکونی. بچه ات رو بچسب".
بعد از این موضوع کسی خبر نداره.
یهو یکی از اقوام زنگ می زنه از راه کلی دور. میون حرف هاش خیلی جدی اونطور که واقعا باور کنی تعارف نمی کنه می گه: می خوام دو روزی بیام خونه تون برات خونه تکونی کنم. کارهای خودم تموم شد یاد تو افتادم.
اونوقت حس این که یکی هست که اون سر مملکت نشسته به خونه تو و این که نتونستی تمیزش کنی فکر کرده و جدی جدی می خواد بیاد کمک قلبت رو از شادی پر می کنه. اونقدر شاد می شی که به جای سگ و گربه ها دسته گل توی خونه می بینی.
اگر این فرد مهربون مادر شوهرت باشه که هزار برابر بیشتر برات ارزش داره.

2- با بی حوصلگی داری توی اینترنت می گردی. یادت می اد که مدت ها است یاهو مسنجر رو باز نکردی. کلی افلاین داری که از این میون یه نفر که تا حالا ندیدیش و به خاطر راهنمایی های همیشگی اش از سال ها قبل بابابزرگ خطابش می کنی برات پیغام گذاشته.
پیغامی که می دونی تا آخر روز شارژت کرده.
گفته: می خوام بهت هدیه بدم.
برو به فلان انتشارات زنگ بزن .
شماره تلفن هم اینه.
سی دی تربیت نوزاد فلان دکتر رو سفارش بده هزینه اش با من.

بابت این مهربونی و از همه مهمتر این که یه نفر که ندیدی اش و احتمالا نمی شناسی اش اینقدر به فکرت بوده قند توی دلت آب می شه.
........

و با این آدم های نازنین است که آخرین روزهای زمستون رو سر می کنم.

پ.ن: شنبه می ریم سونوگرافی. خدا کنه جنسیت بچه مون معلوم بشه.