Lilypie Maternity tickers
گندم خانوم
 
چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۸
کم یا زیاد؟
1- توی خواب و بیداری ام. پشه دستم رو نیش زد بیدار شدم و پشه رو دیدم که رفت تا خودش رو بالای تخت قایم کنه. بی خیال کشتن نگاهش کردم.
کل هیکلش یک سانت نمی شد. با ذوق و خوشحالی بلند گفتم: خبر داری بچه من چقدر از تو بزرگتره؟

2- به جوانه پیازهایی که از سبد بیرون زده نگاه می کنم. از ذهنم می گذره: اینا که دیروز یه ذره بودن چطور امروز 2 وجب شدن؟
دستم رو روی نی نی می گذارم و می گم: نگاه کن یاد بگیر اینجور رشد می کنن، نه مثل تو هفته ای یه سانت. بجنب مادر جون

پ.ن: به همین سرعت 2 ماه گذشت و 7 ماه مونده تا نی نی بیاد. هر لحظه از این دوران یک حس جدید رو تجربه می کنم. اونقدر عجیب و باور نکردنی هست که گاهی اوقات می ترسم.
کاش زودتر تموم بشه
کاش هیچوقت یادم نره
کاش به این سرعت نگذره
پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸
پتیکو سرما می خورد یا هفته هشتم
هفته هشتم داره تموم می شه و کم کم به اواخر ماه دوم نزدیک می شم.
شنبه رفتیم دکتر. همه چیز خدا رو شکر خیلی خوب و نرمال بود. 4 کیلو وزن کم کرده بودم در یک ماه که خوشحال شدم و دکتر گفت که طبیعی است.
من زیاد تهوع ندارم ولی اشتهام خیلی کم شده و نون و برنج اصلا نمی تونم بخورم چون معده ام بدجور سنگین می شه اون کاهش وزن به همین دلیل بود.
بعد از دکتر هم نوبت به قسمت رومانتیک ماجرا رسید: سونوگرافی
یکی از زیباترین و باشکوه ترین لحظات زندگی من و دانیال موقعی بود که صدای قلب نی نی رو شنیدیم. قلب کوچولو و عزیزش با قدرت می زد و مامان و باباش رو عاشق نی نی 2 سانتی کرد.
چون صدای قلبش شبیه به صدای پتیکو پتیکوی اسب بود از اون روز صداش می زنیم پتیکو :)

این چند روز هم گرفتار اتفاقات جدید بودم. انگار که کتاب بارداری هفته به هفته رو قورت داده باشم همه علایمی که خونده یا نخونده بودم خودشون رو نشون دادن.
طپش قلب، خون دماغ شدن، یه ذره خون ریزی لثه، سنگین و حساس شدن سی نه و از همه مهتر سرماخوردن نی نی.
این آخری رو هیچ جا ننوشتن ولی خانم هایی که بچه دارن قبلا تذکر داده بودن من هم با بی خیالی ازش گذشته بودم. به نظرم خنده دار بود که نی نی توی شکم گرم و نرم سرما بخوره یا به قول مامان بزرگم قولنج کنه.
چند شب پیش رفتیم برای خرید شلوار بارداری. سایزم زیاد نشده ولی یه احساس سنگین شدن در شکمم دارم که دوست ندارم لباسم بهش چسبیده باشه. موقع پرو شلوارها احساس سرما کردم ولی چندان مهم نبود.
اون شب تا صبح کمی دل درد داشتم و بی اختیار ماهیچه هام رو منقبض می کردم. فرداش هم همینطور بودم. خیلی ترسیدم ولی این علائم شبیه به مشکلات جدی نبود که قبلا تجربه کرده بودم.
تا اینکه به مامان گفتم و اون هم تشخیص سرما خوردگی نی نی رو داد. لباس گرم تر پوشیدم و حوله گرم روی بچه ام گذاشتم تا حالش جا اومد.

این هم از هفته هشتم و وقایع اش.
برای نی نی از همون موقع که آزمایش مثبت شد توی یه دفتر می نویسم به نظرم ماندگاری اش از وبلاگ بیشتر هست و وقتی هم که بزرگ شد و خواست مامان یا بابا بشه می دم بهش.
شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸
آزمایشی با دو جواب
یکی از روزهای هفته گذشته رفتم آزمایشی رو که دکتر نوشته بود انجام بدم. آزمایش تیرویید و ایدز و هپاتیت و دیابت و گروه خونی و اینها بود.
آزمایش تیروئید رو به تازگی داده بودم و خیالم از بابتش راحت بود بقیه موارد رو هم فکر نمی کردم داشته باشم. شوخی شوخی به دانیال می گفتم که حالا می رم می بینم ایدز دارم و می خندیدیم.
آزمایش رو دادم و تست انعقاد خون هم ازم گرفتن و خوشحال و خندان منتظر سه روز بعد شدم که برم و نتیجه رو بگیرم و فوری ببرم پیش دکتر تا برم سونوگرافی و بتونم برای اولین بار نی نی رو ببینم.
برای گرفتن جواب راهی شدم. متصدی جواب من رو می شناخت. از بس که این چند ماه برای آزمایش بارداری و مقدمات بارداری سراغش رفته بودم.
گفت بشین تا همکارم بیاد. همکارش با ابروهای تتوی بالا رفته و آرایش آنچنانی و تق و تق اومد و شروع کردن با هم پچ پچ کردن. همکارش رو کرد به من و گفت: آزمایش تون مشکوک به دیابت بوده و دوباره باید انجام بدیم. سابقه دیابت دارید؟
گفتم: تا حالا که سابقه دیابت نداشتم. الان نمونه می گیرید یا صبح ناشتا؟
گفت: نه با همون قبلی دوباره تست می کنیم و فردا همین موقع برای جواب بیا.

بعد هم زیر لب در مورد تعداد زیاد باکتری چیزهایی گفت و رفت.

من گیج و شوکه برگشتم خونه. به دانیال که گفتم قیافه آدمهایی رو به خودش گرفت که خبر فوت عزیزشون رو می شنون. من هم البته دست کمی نداشتم .
کمی که حالم بهتر شد دنبال دیابت بارداری و درمانش و عوارضش بر جنین گشتم. انجمن گابریک خیالم رو راحت کرد که مشکل بدون علاجی نیست جنین هم اتفاق خاصی براش نمی افته.
حالا هرچی اونها رو به دانیال نشون می دادم باورش نمی شد.
کمی که به مطالب دیابت بارداری و نوع آزمایش برای تشخیص اش نگاه کردم تازه دوزاری ام افتاد که با یک بار آزمایش اون هم در هفته 7 که من توش بودم نمی شه گفت دیابت دارم. به همکار سانتی مانتال شک کردم. بعد هم باکتری چه ربطی به دیابت داشت؟

با وجود همه اینها دلم نگران بود. تهوع وحشتناکی که سابقه نداشت به سراغم اومد و شام و صبحانه و نهار روز بعد هم نتونست از گلوم پائین بره. خواب درست و حسابی هم نداشتم.
با دانیال رفتیم برای گرفتن جواب آزمایش. همون دختری که من رو می شناخت جواب رو به دستم داد. دستم که به دستش خورد سرد و لرزان بود. گفت: خوبید؟ گفتم: به لطف شما و همکارتون از دیروز تا الان نه خوردم و نه خوابیدم.
با خنده گفت: چرا آخه؟ همه چیزت که نرمال و خوب بود.
با اخم جواب دادم: مگه شما نگفتید به دیابت مشکوک هستم؟

گفت : نه ما گفتیم؟ این قند خونت 65 که نزدیک به حداقل هست و مشکلی نداری.

خیالم راحت شده بود ولی از دستشون هم عصبانی بودم. گفتم که چقدر کارشون اشتباه بوده و اونها اجازه ندارند نتیجه آزمایش رو به بیمار اعلام کنند و...
اومدیم خونه. دوتایی گشنه و تشنه بودیم. هر چی بود رو گرم کردیم خوردیم و جواب آزمایش رو هم خوب بررسی کردیم. باکتری نگاتیو بود و هیچ مشکلی در هیچ جایی نداشتم.
خدا رو شکر!

امروز می رم دکتر و سونو برای دیدن نی نی و قلب کوچولوش. خدا کنه که خوب و سالم باشه