45 روز از آخرین نوشته وبلاگ می گذره. این تیکر هم خوب چیزیه که روزهای رفته رو نشون می ده و می گه تا مقصد چقدر مونده.
این 45 روز گذشته خیلی سخت گذشت ولی گذشت و می دونم بقیه اش هم سخت و آسون تموم می شه.
فردای اون روزی که پست قبلی رو نوشتم بزرگترین ترس زندگی ام رو تجربه کردم. خونریزی داشتم و فکر کردم پسرک رو از دست دادم ولی جفت پائین اومده بود و مجبور به استراحت در خونه شدم.
چند روز تنها بودم و دراز کش تا مامان و خاله ام اومدند و 1 هفته موندند. بعد هم مادر و پدر دانیال 3 هفته پیش ما بودند و الان هم یک هفته است که تنهایی سر می کنیم تا اول مرداد زنگ پا به ماه شدن رو بزنن و مامانم بیاد که بمونه تا زایمان و یعدش.
این مدت فقط برای دکتر و سونو و بیمارستان از خونه بیرون رفتم. نمی خوام ریسک کنم و باز هم بترسم. دکتر و سونو می گن که همه چیز خوبه ولی من تا رایان توی بغلم نیاد نمی خوام فعالیت معمولی داشته باشم.
توی خونه 70 متری پیاده روی می کنم و روز رو به شب می رسونم از این روزها لذت می برم و با پسرکم حرف می زنم. مادر شدن آسون نیست.
شب ها از درد کمر نمی تونم درست بخوابم که به گفته دکتر طبیعی ه و کل سیستم گوارشی ام به هم ریخته و غیر از درد و سوزش معده چند روز به شدت خونریزی روده داشتم که اون هم ماجرایی برای خودش داره.
خلاصه که یه جای سالم برام نمونده و به قول دوستم دکترها هم می گن طبیعی ه. انگار توی بارداری اگر بمیری هم باز می گن طبیعی ه.
برچسبها: غرغرانه
اینا که همه شوخی بود چون من اصلن از بچه خوشم نمیاد:-"
اما ایشالا که خودتو نینیت سلامت باشین و این روزای سختی کشیدن تموم شه جاشو شیطونیه پسرکت بگیره...