Lilypie Maternity tickers
گندم خانوم
 
پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹
سعی در باور
خب 38 هفته تموم شد و اگر می خواستم سزارین کنم الان پسرک توی بغلم بود. انتظار برای موعد اومدن این شازده داره کلافه ام می کنه.
دارم مامان می شم ولی هنوز باورم نشده. وقتی مامان خودم رو می بینم باورم نمی شه باید اون همه عشق و مسئولیتی که اون داره رو برای یه نفر بپذیرم. یه نفر که الان توی وجودم هست و می تونه هر لحظه به دنیا بیاد.
حتی باورم نمی شه که یه موجود زنده این تو هست. دیروز که بیمارستان رفته بودیم از دیدن نوزادهای یک روز ِ وحشت کردم. چقدر کوچک و آسیب پذیر بودند. انگار که با یه بی احتیاطی جزیی ممکن بود بمیرن. از دیروز وحشت کردم که آیا من می تونم از پس بزرگ کردن یه نی نی خیلی کوچولو و اونقدر آسیب پذیر بربیام یا نه.

خلاصه که تمام مدت روز و شب دارم سعی می کنم که همه اون چیزهایی که گفتم رو باور کنم. باید خودم رو آماده یه زندگی جدید با یه موجود جدید کنم. روزگار خاصی رو می گذرونم که بالقوه برای هر زنی باید پیش بیاد و همه زن هایی که دیدم از این دوران با لذت خاصی یاد می کنن.

چند شب هست که درد دارم و هر ساعت فکر می کنم که پسرکم می خواد دنیا بیاد ولی دردها منظم و شدید نمی شن و صبح از بین می رن منتظر لحظه ای هستم که بیام بنویسم دارم می رم بیمارستان.
1 Comments:
Anonymous وفا(زندگی مشترک) said...
کجاییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟

Lilypie Maternity tickers